نمی خواهم به جز من دوستار دیگری باشی برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم کسی نقش چهره ات درخاطرش ماند نمی خواهم نگاهی در نگاه تو در آمیزد نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه مستی
نمی خواهم به جز من یار کسی باشی گل نازم ! نمی خواهم خار و خسی باشی نمی خواهم کسی با یار من سخن گوید اگر چه قاصدم باشد که تا پیغام من گوید نمی خواهم به گورستان رود آن یار محبوبم مبادا مرده ای زنده شود با او سخن گوید
خواستم دسته گلی برایت تقدیم کنم که فکر کرم تا آنجا برسد‚پژمرده میشود خواستم پروانهای تقدیمت کنم ولی پروانه گفت که او از من زیبا تر است
خواستم برایت شمع هدیه کنم ولی شمع گفت که او از من روشن تر است
خواستم برایت گلی هدیه کنم ولی گل گفت که او از من قشگ تراست
به ناچار مجبور شدم قلم به دست گیرم و قطرهای خون از قلبم که نام سلام دارد تقدیم حضور شریفت کنم. به هر میزان که تو مرا دوست میداری من بیش از آن به تو عشق می ورزم